چهارشنبه , ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

خانه / سرگرمی / حکایت و داستان ها / داستان تاجر و پیرزن

داستان تاجر و پیرزن

در مطلب داستان تاجر و پیرزن از مجله اینترنتی نخل و آفتاب برای شما داستانی آموزنده در مورد صدقه و کمک کردن قرار داده ایم، با ما همراه باشید…

روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت، عسلها درون بشکه بود که پیرزنی آمد و ظرف کوچکی همراهش بود
پیرزن به تاجر گفت :
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی، تاجر نپذیرفت وپیرزن  رفت…
سپس تاجر به معاون جوانش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد.
آن مرد تعجب کرد وگفت:
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟؟؟!
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم به او میدهم…

 
اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست  و مجسم می کرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد، لذت صدقه دهنده  بیش از لذت گیرنده بود.

این یک معامله با خداست…

 

 

به اين مطلب چه امتيازي ميدهيد؟

همچنین ببینید

داستان جالب عتیقه فروش

این لحظه در مطلب داستان جالب عتیقه فروش از مجله اینترنتی نخل و آفتاب داستان آموزنده …