در مطلب داستان تاجر و پیرزن از مجله اینترنتی نخل و آفتاب برای شما داستانی آموزنده در مورد صدقه و کمک کردن قرار داده ایم، با ما همراه باشید…
روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت، عسلها درون بشکه بود که پیرزنی آمد و ظرف کوچکی همراهش بود
پیرزن به تاجر گفت :
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی، تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت…
سپس تاجر به معاون جوانش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد.
آن مرد تعجب کرد وگفت:
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟؟؟!
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم به او میدهم…
اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست و مجسم می کرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد، لذت صدقه دهنده بیش از لذت گیرنده بود.
این یک معامله با خداست…